غرور و تعصب نوشته جین آستن
غرور و تعصب یکی از شاهکارهای ادبیات انگلیسی است که «جین آستن» آن را در سال ۱۸۱۳ منتشر کرد. این رمان عاشقانه با رویکردی طنزآمیز به بررسی روابط انسانی، طبقات اجتماعی، و تأثیر غرور و پیشداوری در روابط میپردازد. داستان حول خانواده «بنت» و تلاشهای مادر خانواده برای ازدواج دخترانش میچرخد، اما ماجرای اصلی میان «الیزابت بنت» و «آقای دارسی» شکل میگیرد.
خلاصه کتاب غرور و تعصب
فصل اول: معرفی خانواده بنت
داستان در روستای «لانگبورن» آغاز میشود، جایی که خانواده بنت زندگی میکنند. خانواده شامل پنج دختر به نامهای «جین، الیزابت، مری، کیتی و لیدیا» است. خانم بنت تنها دغدغهاش پیدا کردن همسرانی مناسب برای دخترانش است، زیرا طبق قوانین ارث، دارایی خانواده به پسرعمویشان، «آقای کالینز»، خواهد رسید.
ماجرا با خبر آمدن یک جوان ثروتمند به نام «آقای بینگلی» به منطقه آغاز میشود. او به همراه دوستانش از جمله «آقای دارسی» در عمارت «نتردفیلد» اقامت دارد. خانم بنت بلافاصله نقشههایی برای ازدواج دخترانش با آقای بینگلی میکشد.
«یک حقیقت مسلم است که مردی مجرد و صاحب ثروت، حتماً به دنبال همسر است.»
فصل دوم و سوم: اولین برخورد با آقای دارسی
خانواده بنت در مهمانیای با آقای بینگلی و آقای دارسی آشنا میشوند. آقای بینگلی، جوانی خوشرو و مهربان، فوراً به جین بنت علاقهمند میشود. اما آقای دارسی، مردی مغرور و سرد، همه را از خود دور میکند.
الیزابت بنت از رفتار مغرورانه دارسی ناراحت میشود، بهویژه زمانی که او را در گفتوگویی بیپرده “نهچندان زیبا برای رقصیدن” توصیف میکند. این برخورد اولیه، ذهنیت منفی الیزابت نسبت به دارسی را شکل میدهد.
«دارسی با غروری سرد گفت: او چندان زیبا نیست که مرا وسوسه کند.»
فصل چهارم تا هشتم: رابطه جین و آقای بینگلی
جین و آقای بینگلی رابطهای گرم و صمیمی برقرار میکنند. در این میان، خانم بنت تلاش میکند این رابطه را به ازدواج برساند، اما رفتارهای بیپرده او موجب خجالت الیزابت و جین میشود. در همین حین، آقای دارسی شروع به توجه به الیزابت میکند، اما احساساتش را پنهان نگه میدارد.
«بینگلی و جین به نظر میرسید برای یکدیگر ساخته شدهاند، اما آیا غرور دارسی مانعی بر سر راه آنها خواهد شد؟»
فصل نهم: ورود آقای کالینز
آقای کالینز، پسرعموی بنتها و وارث آینده خانه آنها، وارد داستان میشود. او مردی خشک، متظاهر و بیاحساس است که قصد دارد با یکی از دختران بنت ازدواج کند. او ابتدا به جین پیشنهاد ازدواج میدهد، اما وقتی میفهمد جین به آقای بینگلی علاقه دارد، به سراغ الیزابت میرود. الیزابت درخواست او را قاطعانه رد میکند، اما این تصمیم باعث ناراحتی شدید خانم بنت میشود.
«الیزابت با لحنی محکم گفت: نمیتوانم شما را بپذیرم.»
فصل دهم: ورود آقای ویکهام
«آقای ویکهام»، یک افسر جذاب و خوشرو، وارد داستان میشود و توجه الیزابت را جلب میکند. او داستانی از گذشتهاش با دارسی تعریف میکند و دارسی را فردی بیرحم معرفی میکند که حق و میراث او را از او گرفته است. این داستان، نفرت الیزابت از دارسی را بیشتر میکند، بدون اینکه حقیقت ماجرا را بداند.
«ویکهام گفت: دارسی مردی خودخواه و بیرحم است که زندگی مرا نابود کرد.»
فصل یازدهم: جدایی جین و بینگلی
آقای دارسی و خواهر آقای بینگلی تصمیم میگیرند که جین را از بینگلی دور کنند، زیرا جین را برای او مناسب نمیدانند. بینگلی از منطقه میرود و جین دچار غم و اندوه میشود. الیزابت، دارسی را مقصر این جدایی میداند و از او بیشتر متنفر میشود.
«دارسی تصمیم گرفت که این ازدواج به صلاح دوستش نیست.»
فصل دوازدهم: پیشنهاد ازدواج دارسی به الیزابت
دارسی در نهایت به احساساتش نسبت به الیزابت اعتراف میکند و به او پیشنهاد ازدواج میدهد. اما در کمال تعجب، این پیشنهاد از سوی الیزابت رد میشود. الیزابت او را به دلیل رفتار مغرورانهاش و نقش او در جدایی جین و بینگلی سرزنش میکند. دارسی که از این پاسخ ویران شده است، نامهای به الیزابت میدهد و حقیقت درباره ویکهام و جدایی بینگلی و جین را توضیح میدهد.
«الیزابت گفت: چگونه میتوانید فکر کنید که من شما را میپذیرم؟
دارسی در نامهای نوشت: شما مرا قضاوت کردهاید، اما حقیقت را نمیدانید.»
فصل سیزدهم: تغییر نگرش الیزابت
الیزابت با خواندن نامه دارسی متوجه میشود که در مورد او اشتباه کرده است. او درمییابد که ویکهام دروغگو بوده و دارسی در حقیقت انسان شرافتمندی است. الیزابت به مرور از غرور و پیشداوری خود نسبت به دارسی آگاه میشود.
«الیزابت اعتراف کرد که با پیشداوری او را قضاوت کرده است.»
فصل چهاردهم: رسوایی لیدیا
لیدیا، کوچکترین دختر خانواده بنت، با ویکهام فرار میکند. این اتفاق آبروی خانواده را در خطر میاندازد. دارسی بیسروصدا وارد عمل میشود و ویکهام را مجبور به ازدواج با لیدیا میکند. الیزابت از این فداکاری دارسی شگفتزده میشود و احساساتش نسبت به او تغییر میکند.
«دارسی، بدون هیچ ادعایی، به خانواده بنت کمک کرد.»
فصل پانزدهم: ازدواج الیزابت و دارسی
دارسی دوباره به الیزابت پیشنهاد ازدواج میدهد، و این بار الیزابت با خوشحالی میپذیرد. جین و بینگلی نیز دوباره به یکدیگر نزدیک میشوند و ازدواج میکنند.
در پایان، الیزابت و دارسی با غلبه بر غرور و پیشداوری خود، عشق واقعی را پیدا میکنند.
«الیزابت گفت: من شما را دوست دارم و از گذشتهام پشیمانم.»
جمع بندی غرور و تعصب
غرور و تعصب داستانی است که نشان میدهد چگونه غرور و پیشداوری میتوانند مانع از شناخت واقعی انسانها شوند. اما با گذشت زمان و پذیرش اشتباهات، امکان پیدا کردن عشق و درک متقابل وجود دارد. این کتاب با طنز ظریف و شخصیتهای عمیق، درسی ماندگار درباره روابط انسانی ارائه میدهد.