ربکا نوشته دافنه دوموریه 

ربکا (Rebecca) ، یکی از شاهکارهای ادبیات گوتیک است که «دافنه دوموریه» با روایت داستانی رازآلود و روان‌شناسانه، خواننده را به عمق احساسات پیچیده و تاریک شخصیت‌ها می‌برد. داستان در عمارت مجلل و مرموز «مندرلِی» در جنوب انگلستان اتفاق می‌افتد و محور آن رابطه‌ای عجیب میان یک مرد ثروتمند، همسر جدیدش، و خاطره‌ای زنده از همسر اول او است.

خلاصه رمان ربکا

رمان زیبای ربکا

 فصل اول: ملاقات با راوی و آشنایی با ماکسیم دو وینتر 

 داستان از زبان راوی بی‌نامی روایت می‌شود که زن جوانی است و در یک هتل در «مونت‌کارلو» به عنوان همراه زنی ثروتمند کار می‌کند. او دختری ساده، خجالتی و بی‌تجربه است. در این هتل، او با «ماکسیم دو وینتر»، مردی جذاب و ثروتمند، آشنا می‌شود که به تازگی همسر اولش، «ربکا»، را از دست داده است.

ماکسیم با وجود شخصیت مرموز و رفتارش که گاهی سرد و گاهی گرم است، راوی را تحت تأثیر قرار می‌دهد. آن‌ها به سرعت ازدواج می‌کنند و به عمارت مندلِی، خانه مجلل ماکسیم، بازمی‌گردند.

«دیگر هرگز به مندلِی باز نخواهم گشت، اما در خواب‌هایم آنجا را می‌بینم.»
«او مرا از تنهایی نجات داد، اما چرا سایه‌ای از گذشته همیشه میان ما بود؟»

 فصل دوم: ورود به مندلِی و قدرت سایه ربکا 

 راوی با شوق به مندلِی می‌رود، اما خیلی زود متوجه می‌شود که زندگی در این عمارت آسان نخواهد بود. فضای خانه پر از خاطرات ربکا، همسر اول ماکسیم، است. تمامی خدمه و حتی مردم اطراف همچنان از ربکا صحبت می‌کنند و او را می‌ستایند.

«خانم دانورس»، خدمتکار وفادار ربکا، با رفتاری سرد و خصمانه، راوی را تحت فشار قرار می‌دهد. او دائماً ربکا را با راوی مقایسه می‌کند و نشان می‌دهد که ربکا زنی کامل و بی‌نقص بوده است. این فشار باعث می‌شود راوی احساس بی‌کفایتی کند و به تدریج از خود و حتی از رابطه‌اش با ماکسیم ناامید شود.

«ربکا هرگز این‌گونه رفتار نمی‌کرد. او می‌دانست چگونه همه چیز را بی‌نقص اداره کند.»
«ربکا همیشه در مندلِی زنده بود؛ حتی اگر خودش دیگر نبود.»

 فصل سوم: رازهای ربکا و رابطه پیچیده راوی و ماکسیم 

 راوی متوجه می‌شود که ربکا زنی کامل نبود. با وجود ستایش دیگران، شخصیت واقعی او چیزی کاملاً متفاوت بوده است. او زنی بی‌وفا، حیله‌گر و کنترل‌گر بود که زندگی ماکسیم را به جهنم تبدیل کرده بود.

ماکسیم در نهایت به راوی اعتراف می‌کند که ربکا را دوست نداشته و ازدواجشان فقط نمایشی برای دیگران بوده است. راز بزرگ داستان آشکار می‌شود: او تصادف نکرده، بلکه ماکسیم او را به قتل رسانده و مرگ او را به عنوان یک حادثه قایق‌رانی جلوه داده است.

«من او را نکشتم چون عاشقش بودم؛ او را کشتم چون نمی‌توانستم دروغ‌هایش را تحمل کنم.»
«ربکا، حتی در مرگش نیز قوی‌تر از زندگی بسیاری از ما بود.»

 فصل چهارم: کشف جسد ربکا و آشکار شدن حقیقت 

 قایق زن بیچاره پیدا می‌شود و با آن، راز قتل او به تدریج فاش می‌شود. بازجویی‌های پلیس، فشارهای اجتماعی و تلاش‌های خانم دانورس برای خراب‌کردن راوی، همگی تنش داستان را به اوج می‌رساند. راوی، که حالا عشق واقعی ماکسیم به او را درک کرده، تصمیم می‌گیرد کنار او بماند و برای حفظ زندگی مشترک‌شان بجنگد.

اما خانم دانورس نمی‌خواهد سایه او از بین برود. او عمارت مندلِی را به آتش می‌کشد و همه چیز را در شعله‌های انتقام می‌سوزاند.

«آتش، تنها چیزی بود که می‌توانست روح ربکا را از این خانه آزاد کند.»
«مندلِی در حال سوختن بود، و با آن، تمامی اسرار ربکا به خاکستر تبدیل می‌شد.»

 فصل پنجم: پایان باز و آینده‌ای نامعلوم 

داستان با تصاویری از راوی و ماکسیم در تبعیدی آرام به پایان می‌رسد. آن‌ها دیگر در مندلِی نیستند، اما خاطرات این خانه و سایه ربکا همچنان بر زندگی‌شان سنگینی می‌کند.

راوی، با وجود تمام سختی‌هایی که کشیده، حالا زنی قوی‌تر و بالغ‌تر است. او می‌داند که عشق او و ماکسیم هرگز خالی از نقص نخواهد بود، اما به همین اندازه نیز واقعی و قابل‌احترام است.

«ما مندلِی را از دست دادیم، اما شاید بخشی از خودمان را دوباره پیدا کردیم.»
«ربکا دیگر زنده نیست، اما روح او هرگز نمی‌میرد.»

 جمع بندی رمان ربکا 

«ربکا» با روایت داستانی پرتعلیق و تأثیرگذار، موضوعاتی چون عشق، حسادت، هویت و قدرت خاطرات را بررسی می‌کند. «دافنه دوموریه» با خلق شخصیت‌هایی چندبعدی و فضایی مرموز، خواننده را به دنیایی می‌برد که در آن مرز میان حقیقت و دروغ، عشق و نفرت، و زندگی و مرگ باریک‌تر از همیشه است.

این رمان، با پایان باز و پیام‌های عمیقش، به یکی از برجسته‌ترین آثار ادبیات گوتیک و معمایی تبدیل شده و همچنان خوانندگان را مجذوب خود می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *